پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 14 سال و 13 روز سن داره

فرشته باغ بهشتم:پارمیس

یک سعادت بزرگ

دیروز 29 اردیبهشت 93 مدیر عزیز و پر تلاش مهد شمیم سری به وبلاگ پارمیس جون زده و برامون نظر گذاشته. اول اینکه خیلی خیلی به خاطر زحمات بی دریغی که برای همه بچه ها به خصوص پارمیس می کشن سپاسگذاریم و دوم اینکه از راه دور دستان پر تلاشش رو می بوسیم. همیشه توی خونه پارمیس از محبتها و رفتارهای خانم بهرامی صحبت می کنه و تمام رفتارهای ایشان رو الگو قرار داده. باز هم ازشون ممنونیم.
30 ارديبهشت 1393

حرفهای شنیدنی

بهش گفتم : مامان جا ببین ماشااله موهات بلند و زیبا شده. جوابم رو داد که: مامان بزنم به تخته موهای تو هم بلند شده. پرید بغل باباش و یه بوس محکم ازش کرد و گردنش رو گرفت. داشتم با لذت بهشون نگاه می کردم که زیر چشمی منو و دید و اومد طرفم و گفت: مامان جون بده تا شما رو هم ببوسم... (قربونت برم که همیشه حواست به منه)
30 ارديبهشت 1393

یک مسافرت بیاد ماندنی

پنج شنبه و جمعه 18 و 19 اردیبهشت 93 همراه با عمو سیاوش و خانوادش راهی یه سفر کوتاه درون استانی شدیم . به پارمیس و پارمیدا که دو دوست بسیار صمیمی شده بودند خیلی خیلی خوش گذشت. و البته به ما بزرگترها که بماند . در اواخر سفر زیر بارون لذت فراوانی بردیم و سفرمون رو با یه بستنی خوشمزه به پایان رساندیم. این دو نفر به جوجه طلا و جوجه سیاه معروفند. و پشت این در باغی زیبا بود که پر بود از شکوفه های انار....... ...
21 ارديبهشت 1393

کارهای جدید

پشت میز کامپیوتر میشینی و خودت روش صحیح روشن و خاموش کردن سیستم و یا باز کردن نرم افزارهایی که دوست داری رو یاد گرفتی و انجام میدی. گاهی وقتی جایی میریم و من پشت فرمان رانندگی می کنم فرمان رو با دستهای کوچیکت می گیری و میگی : مامان من حواسم هست شما کیفت رو بیار. و حالا تمام امیدت به اینه که داداش کوچولوت (نی نی خاله نسرین ) بیاد و تو مسئولیتش رو قبول کنی. اینقدر عاشقش هستی که هر روز ازش صحبت می کنی. خدا براش حفظش کنه
15 ارديبهشت 1393

اولین آزمون پایانی

امروز یکشنبه 14 اردیبهشت 1393 و تو آزمون پایانی از 3 کتاب آیه ها و اشاره ها رو داشتی. گرچه بسیار از هوش و ذکاوت تو مطمئن بوده و هستم اما مثل همه مادر های دیگه اضطراب سرتاسر وجودم رو گرفته بود. و تو رو صدا زدند تا جواب پس بدهی. بعد از 10 دقیقه با خوشحالی از کلاس بیرون اومدی و گفتی : مامان 100 شدم. و باز هم سربلند از آزمونت بیرون آمدی. خدایا شکرت  
15 ارديبهشت 1393

دعاها..

داشتم نماز می خوندم و تو می آمدی و میرفتی ... اما ناگهان یک جمله زیبا از تو حواسم رو پرت کرد و آن این بود..... "" خدای مهربون مامانم داره باهات حرف می زنه تو هم جوابش رو بده. "" من دیگه چیزی برای گفتن نداشتم و از خدای مهربونم فقط داشتن تو زندگی قشنگمون رو شکر گزاری کردم.   ...
15 ارديبهشت 1393

چهارمین بهار زندگیمان

به دنیا آمدی با لبخندی شیرین و فرشتگان سجده کردند پروانه ها بی قرار شدند و ستارگان درخشیدند ولی من هنوز از آن لبخند تو بی هوشم تولدت مبارک کودک دلبندم راستی لباسش رو خودم دوختم . نظرتون چیه؟!!!       ...
1 ارديبهشت 1393
1